نیکانمنیکانم، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

nikan

نیکان هفت ماه من در آتلیه...

ساده باش  اما ساده قضاوت نکن نیمه ی پنهان آدم ها را !  ساده زندگی کن ؛  اما ساده عبور نکن از دنیایی که تنها یکبار تجربه اش می کنی !  ساده لبخند بزن ؛  اما ساده نخند به کسی که عمق معنایش را نمی فهمی !  ساده بازگرد ؛  اما هرگز برنگرد به دنیای او که به زخم زدنت عادت کرده به یاد داشته باش :  هیچکس ارزش زانو زدن و شکسته شدن ارزش هایت را ندارد …  "گاهی خودت را زندگی کن"   ای وای چقدر از من عکس می گیرید...؟؟؟!! قربو...
17 تير 1393

نیکان در یک قرار دوستانه...

پسرم : برای دومین بار شما رو در یک بعد از ظهر بهاری بردم پیش نی نی هایی که توی کلاس بار داری با ماماناشون آشنا شده بودیم... و یک روز خوب و پر انرژی در کنار دوستان گذروندیم... 25 اردیبهشت ماه بود... هوا دلچسب و حال و هوای پارک زیبا بود...   دنبالم بیان...   مامانی شما با لباس سفید پلو خوری اومدی پارک... اما از اونجا که مامان با عجله اومد بود و شما رو سرپا نگرفته بود شما پمپرزتو کثیف کردی و به لباستم پس داد و مجبور شدیم وسط انظار مردم شما رو لخت و  پتی کنیم... انقده خوشحال بودی که تو فضای آزاد لخت و پتی شدی عزیزم که...
17 تير 1393

هفت ماهگی نیکان از نگاهی دیگر...

سلام عزیز دل مامان.... خاطرات هفت ماهگیت اینجوری گذشت عزیزم.... روز ماهگرد 6 ماهگیت که آقا دزده اومد خونمون و کلی چیز برد+بعلاوه عیدی های گل پسرم که قرار بود بابایی بره بریزه به حسابش.... فدای سرت عزیزم قضا و بلا بوده.... همون روزم بابا بزرگ عازم سفر مکه بود که به سلامتی راهیش کردیم رفت به زیارت خونه خدا... 17 هم از سفر حج برگشت با کوله باری از دعای خیر و ... 18 که برا اولین بار یه جشن تولد تجربه کردی... تو همین هاگیر و اگیر و شلوغ پلوغیا ،مادر جان شما گل پسر برای اولین بار سرما خوردی که مامانی کلی غصه خورد... آخه عزیز دلم توی این 6 ماه واندی که گذشته بود خیلی مراقب ...
17 تير 1393

شیطنت های وروجک 7 ماه ه من....

بعله عزیزم هر چی شما گل پسرم بزرگتر میشی زحمتت بیشتر و شیطونی یاتم زیادتر میشه... کاراتم خطرناک تره مامانی... روزی چند دفعه تن و بدنمو می لرزونی مادر جان... فدای سرت هر چی که خراب میشه خودت بلا ملا سرت نیاد...که مامانی طاقت نداره... کارات هم شیرین و هم گریه داره... الهی دور اون چشمات بگردم که شیطنت ازش میباره... عاشق نگاه های چپکیتم عزیزم. اینجا هم هنوز کامل نمی تونستی گاگله کنی،روی شکم می پریدی،مهمان داشتیم،شما سه سوته خودتو رسوندید به میز ودستمال تو سینی رو کشیدی سمت خودتت خدا رحمت کرد اگه من اونجا نبودم سینی بر می گشت روت مادر....
12 تير 1393

نیکان 6 ماه 10 روزه در چشن تولد پسر عمو...

پسر نازنینم 17 اریبهشت ماه تولد مجتبی ،پسرعمو مهران بود و شما گل پسرم اولین جشن تولد را در،6 ماهو 10روزه گی ،تجربه کردید... جشن 18 پنج شنبه شب برگزار شد...همه  عمه ها و عموها  بودند ...آخه روز قبلش بابا بزرگ از سفر مکه اومده بود و همه برای استقبال بابا بزرگ از بوشهر و مشهد اومده بودن آبادان که جشن مجتبی با یه روز تاخیر برگزار شد.. حالا بریم سراغ عکسها...           سوت بلبلی میزدی مادر جان... نیکان و محمد طاها بغل عمو عباس مهربون.. ...
11 تير 1393

8 مین ماه آغاز.....

به نام خدای فرشته پاکم....   نیکانم : واین گونه 8 ماه  از عمر تو آغاز می شود....     بی وزن و بی هوا آمده ام بگویم 8 مین ماه گرد شکفته شدنت مبارک عزیز دلم....     بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند ، چون من که آفریده ام از عشق جهانی برای تو !   ...
7 تير 1393

تقویت هوش هیجانی

  چگونه می توان هوش هیجانی کودک  را تقویت کرد؟ چگونه می توان هوش هیجانی کودک 1 تا 2 ساله را تفویت کرد؟    اوایل دوران كودكی (زمانی كه او محدودیتهای خود را در فرآیند رشد عاطفی اش تجربه می كند) بهترین فرصتی است كه شما می توانید از آن استفاده كرده و به كودك خود آموزش دهید كه چگونه احساسات قدرتمند خود را مدیریت كرده و خود را آرام كند. محیط امن خانواده بهترین جایی است كه می توان در آن این درسهای مهم زندگی را یاد داد و یاد گرفت.  هنگامی كه شما به كودك خود كمك می كنید تا احساسات تند و تیز خود مانند عصبانیت نا امیدی یا آشفتگی ذهنی را درك كرده و آنها را مدیریت كند در واقع به او كمك می كنی...
5 تير 1393

غذا خوردن نیکان خان....

پسر قشنگ و نازم ماجرای غذا خور شدن شما از این قرار بود.... برات گفته بودم که اولین غذا رو علی رغم میل باطنی مامان خونه خاله آذر در سن 4 ماه و 15 روزه گی خوردی... عید هم که رفته بودیم بوشهر عمه ها از روی محبت زیادی هر کس به شما یه چیزی داد و شما نوش جان کردی... اما مامان دوست داشت در پایان 6 ماهگی طبق مطالعات و نظریات دکتر ها که سیستم گوارشی نوزاد تا پایان 6 ماهگی هنوز به تکامل نهایی نرسیده و باید طبق برنامه غذایی خاصی شروع به غذا دادن به کودک کرد،به شما غذا بدم... اما خوب جیکار میشه کرد باید با همه سر این مسئله می جنگیدم از بابایی گرفته تا مامان جون،خاله ها،عمه ها،خانم همسایه و صاحب خونه محترم.... ...
5 تير 1393

دومین شکوفه هم نمایان شد...

  "به نام خدای خوبیها"  عزیز دلکم امشب شاهد جونه زدن دومین دندونت بودم  ..... دومین دندونت در 7 ماه و بیست وشش روزه گی جونه زد .... خدا رو شاکرم که پسر مامان داره یواش یواش بزرگ میشه و قد کشیدنشو با تمام وجودم حس میکنم... پسرکم هر چند شیطونیات زیاد شده و ومامانی رو همه جوره به خدمت گرفتی عزیزم ،ولی عاشق شیطونیاتم و لبریزم از شادی وقتی صدای خندت توی خونه طنین انداز میشه ... مادر به قربون اون دندونت برم که یه دونش کامل مشخص شده و وقتی لپ مامان می بوسی عشق می کنم برخورد دندونت و با لپم حس میکنم ... این روزها کار مامان از صبح تا شب شده مراقبت از ا...
4 تير 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به nikan می باشد